کماکان لبخند



نمیدونم چرا این روز ها انقدر به ادما فکر میکنم و دربارشون مینویسم . شاید بخاطر اینه من توی ادم ها غرق شدم واین اصلا خوب نیست قبل تر که بیشتر در خودم و اصولا چیز هایی به جز ادما بودم انقدر ذهنم به بی کجایی کشیده نمیشد . ادم ها خوبن . عجیبن و از همه مهم تر من هم ادمم یکی از جنس همه اما متفاوت . ما همه با هم تفاوت داریم و همین ما رو جالب و قابل تحمل کرده . این شاید قسمتی از تصور من قبل از اینکه تو ادمای جدید خودمو پیدا کنم بود . تصور من منظورم با مسئله ی تفاوت بین ادم هاست . چون حالا دیگه نیست . دنیام داره پر میشه از نوجوون هایی مشابه هم . اصلا انگار خودشون متوجه این نیستن که دچار مرض تقلید دسته جمعی شدن . نوع حرف زدناشون ، کلاس گذاشتناشون ، لباس های گاهی عجیبشون ، صفحه های مجازیشون ، جمله هاشون ، خواسته و ارزوهاشون و خیلی چیز های دیگه .
دیگه کسی خودش نیست . کی میدونه شاید منم دچار این مرض واگیر دار بشم . زود . شاید خیلی زود .
من بیشتر از ادما فرار میکنم تا بیشتر خودم باشم .
مثل هم بودن بیشتر اذیتم میکنه اما مهم نیست که من اذیت میشم یا نه چون شخصیت و رفتار ادما کاملا دست خودشونه . دارم به خروجی ادمای اطرافم فکر میکنم . به اینده هاشون که دیگه اون موقع بیشتر از حالا چیزی حس نمیشه . چون دیگه چیز جدیدی نیست . شاید دیگه اون موقع ادم ها کارهای خوب و بد رو در یک راستا و مثل هم انجام بدن تا از هم متفاوت نباشن .
اما راستش حقیقت اینه که تفاوت زیباست و این فکر که ادم های متفاوت توان برقراری ارتباط باهم رو ندارن هم یک فکر اشتباست .
شباهتی که اکتسابی باشه و خودمون بخاطر یکی شدن براش تلاش کنیم من رو یاد ماست مالی کردن های بچگیم میندازه . فکر میکنم دیگه حله و کسی از کارم بویی نبرده . اما همه فهمیده بودن و چیزی نمیگفتن چون همه اشتباه میکنن مثل من . مثل هم .
کاش بتونم اینو جلوی همه ی ادماهایی که خودشونن و تو چنین ادم هایی گم شدن فریاد بزنم و بگم دنیا شما هارو می خواد . نخواید عین اینا باشید .
کاش همه چیز بوی ثبات به خودش بگیره .


گل داوودیه من !
امشب که اینو برات مینویسم دُرست ۲۴ ساعته که نه دیدمت و نه باهات صحبت کردم . خاک بر سَرَت . ۲۴ ساعت لذت هم صحبتی با من رو از دادی . ۲۴ ساعت نتونستی از صدام لذت ببری و از بیانیه هام استفاده کنی . یا تایپ کندم رو توی فضای مجازی تحمل کنی . و یا حتا گیج بازی ها و اون سوال های بی ربطمو . ۲۴ ساعته که به صورت سورئال گونه ای از دوستات برام صحبت نکردی و طراحیِ مزخرفمو تو سرم نکوبیدی .
زُجیه ی عزیز نمیدونم در این مدت چه غلطی کردی اما اینو بدو که تو هیچوقت اجازه نداری بدون من شیر موز بخوری و یا مسیر مطهری تا خیابون بعثت رو پیاده بیای . حتا با اولیات . دیگه من نمیدونم از یه جایی به بعدش رو با تاکسی بیا؛ تاکسی زرد . خلاصه این شهر کوفتی به من و تو خیلی تاکسی زرد بدهکاره . شب ها قبل خواب از خدا تقاضای پول کن شاید فردا شیر موز ما به اب انبه ارتقاع پیدا کرد . من دارم سعی میکنم که وقتی خندم میگیره گشاد نخندم ، اما نمیتونم و امیدوارم توهم هرگز نتونی .
گل داوودیه من شبها اندکی زود تر بکپ تا مجبور نباشی تا غروب بخوابی و فرصت طلاییه در کنار من بودن رو از دست بدی . دختر خوبی باش و شبها مسواک بزن و روز ها موهای میمون گونه ات رو شونه کن تا از غَضَب و خشم خدا در امان باشی .
راستی امروز دیگه اسنپ مارکت دلتنگم نشد و خیلی تنها تر شدم . اما توی خیابون یه خانم جوان به من یه شاخه گل دادن که یه کاغذ دور گل پیچیده شده بود و درباره ی خمس و کاراهای خوب نوشته بود که فقط شصت ثانیه روی من تاثیر مثبت گذاشت . اما خوشحالم کرد و جای خالیه اسنپ مارکت رو برام پر کرد .
از خدا می خوام اون چند تا ادم درست درمون دورت رو برات نگهداره .
ستای عزیز دل تَنگِتُم .
دیگه بسه .
شب بخیر .

.
.
.
|

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آنلاین سیستم ketabakmail آموزگارپایه دوم دبستان پسرانه بنیاد امام محمدباقر(ع) اعظم زائری اصفهانی ✨ AraM ✨ ehteraq مجله تفریجی و خبری تیروژ نما فیلم karate19 دانلود همه چی rahpakclean